صبح فردای غزل

این وبلاگ در جهت ترویج اشعار عاشقانه ای است که بتواند سهمی هر چند کوچک در جهت ترویج فضای ادبی کشور ایفا نماید. موضوعات تمامی اشعار در راستای ترویج فضای عاشقانه دختران و پسران. سرزمینم. تدوین شده است و. امید است وبلاگ فردای غزل بتواند در این. مهم.اثرگذار باشد.

صبح فردای غزل

این وبلاگ در جهت ترویج اشعار عاشقانه ای است که بتواند سهمی هر چند کوچک در جهت ترویج فضای ادبی کشور ایفا نماید. موضوعات تمامی اشعار در راستای ترویج فضای عاشقانه دختران و پسران. سرزمینم. تدوین شده است و. امید است وبلاگ فردای غزل بتواند در این. مهم.اثرگذار باشد.

۱۶ مطلب با موضوع «شعرها» ثبت شده است

۲۱
تیر

تو تنومندترین درخت شعر منی

صبح نام دیگر تو بود

وقتی از قامت احساسم روییدی

من رویش فصل اغازین سال را هر صبح در چلچله چشمان تو میبینم

صبح رازی است

که خورشید را در چشمان تو میجوید

افتاب در جستجوی نگاهت

فلسفه دارد

و من پشت این پنجره چوبی

فلسفه آموزم

من دوست دارم پشت هر پنجره از صبح

که رو میگشاید به آفتاب

یک گل از لب بوسه ی تو بکارم

چشم بگشایم نور بپاشم

تو برویی تو برویی تا سمت دلم

دور شوی در من

من دوست دارم

پشت این پنجره از صبح دلم

تو چشم بگشایی

تو با آواز قناری بیایی

تو با سوز دلم راز بگویی

چشمهایت شهر جنون زدگاند

شب نام دیگر احساس تو بود

نه بادی

نه افتابی

چشمهایم

شهر جنون زدگاند

آه پشت این پنجره چوبی

انتظار رنگ پوشالی دارد

یک شال سیاه

یک ردای بلند

یک کوله پر از درد

آه انتظار با خود تبر دارد

شعر تنومند مرا

قامت احساس مرا

چه کسی میکوبد

دل بستن به صدای تبر درد دارد

  • علی خوشاب
۲۰
تیر


باستان شناسی دیرینه شناس

  از لای به لای مویت

بیرون کشید بزرگترین امپراطوری جهان را

با یک سرباز

تاریخ گواهی میدهد

بین النهرین بزرگترین دروغ بشریت بود

اغاز تمدن از لای به لای اغوش تو امتداد یافت

وشبی دستی لای مویت گره خورد

ودلت سقوط کرد

  • علی خوشاب
۲۰
تیر


سلام

صبحی را میبینم که در میان جنگل تار موهایت راه گم کرده  و ماه که هنوز در چین خطوط پیشانیت هلال کشیده

هوای دلت گرگ و میش است 

نه بارانی نه افتابی

یک ابر تیره پر از تردید

یک  هاله ی نوری پر از امید

فضای دلت را آکنده از شور کرده

درست شبیه یک دار قالی

که نقشش خط وهاشور خورده

پدرم در چنین هوایی عاشق شد

و ترس ابتلا به دردش همواره

ذهن پریشان مرا ترساند

همیشه  گفتن یک دوستت دارم واقعی

جرات گرگ بودن میخواست

دوست داشتن کدامین ابداع بشر است

که  بره ها هم تن به دوستی با گرگ های عاشق میدهند

عشق واژه ایست

که تنها 

معنایش

رازش

و شورو حالش را تو میفهمی

دلم یک بازی گرگم به هوا میخواهد

تو چشم بگذاری و 

من بروم وچشم بسته عا‌قشقت شوم

  • علی خوشاب
۲۰
تیر

تو را از گنجینه ترد خیالم بر میدارم

و در طاقچه دلم مینشانم

به شوق دیروزهای تکراریمان

دست زیر چانه مبزنم و موج خاطرات میبرد مرا

میروم تا انتهای روزهایی که در من می دویدی

عاشقی میکردی

کودک میشدی

و نبودنم را بهانه میکردی

همیشه در عمق خاطرات یک آدم

گذشته ایست ک درد میکند گاهی

تو کدام خاطره را لا به لای گذشته ام چپانده ای

که تمام آینده ام درد می‌کشد

هنوز هم در باور من هیچکس نیست

تا رنگ خنده های تو را ببخشد

بهانه ی دلتنگی ات مرا تا جنون میبرد 

و پشت سر دوستت دارمهای پیاپی 

ذهن مرا به رگبار می‌بندد 

میخواهم دیوانگی کنم

دیوانگی کنم اصلا

دیوانگی که مرز ندارد عزیرم

رها میشوم 

دست به دست  هر خاطره ای

میچرخم

میگردم

مرا تا کجا میبرد

 آخرین دیدار هایمان

آخرین گریه ها

آخرین رفتنها

آخرین باهم بودنمان

همیشه آخرینها

ماندگارترینهای بشرند 

گذشته که حالم را نمیفهمد

فاصله را نمیداند

چشمهایت سنگر استقامتم را میزند

هنوز هم گذشته ام درد میکند

موج موج،  شرشر باران 

خاطرات باران خورده ام، من انگار 

سر به دوش خیالم

ناز نگاهت را به تصویر میکشم

تصویر دلتنگی من این شعر هاشور خورده است

هر هاشورش،  زخم دلی است به پهنای 

یک بوسه ی عاشقانه

یک نگاه دیوانه

یک نوازش جانانه

یک بغل دوستانه 

در عمق کدام هاشور بکشم نبودنت را

شبهای بی تو بودن را

تنهایی محض را

دلم هوای بک باهم بودن دوباره کرده 

دستهایت را بگیرم 

نا انتهای روزهایی بروم 

که یک لحظه غفلت 

تو را از خاطرم برد

راستی خاطرم را از خاطرت بردند؟ 

یا خاطرت را از خاطرم؟ 

بعد از آن گریه های تلخت

حافظه ام دیگر توان یاری ندارد

گاهی ساعتها حجم یک اندوه بزرگ را میخورم

ولی به باد نمیاورم که چند دقیقه قبل 

بغض ترش را جانانه خورده ام

گاهی روی نامت ذهنم قفل میکند

و هیچ نامی را به یاد نمیاورم

راستی نامت چه بود؟ 

نامت کدام روز است

نامت کدام خاطره است 

نامت کدام گذشته است

نامت کدام رود است

که در خاطراتم جاربست

من نیمه از یاد رفته ای  توام

مرا به نیم دبگرت بچسبان

نیمی آگاهی نیمی فراموشی 

ای نیم آگاه به یاد میاوری

خاطرات این نیم فراموش شده ات را؟ 

  • علی خوشاب
۱۹
تیر

 در کشاکش ساختنت یا فروریختنت

  ایران بین دو انقلابم


تنهایی درد دارد

بی تو بودن شبیه مردی است ک کوله بارش را بسته

تصمیمش را گرفته

اما جایی برای رفتن ندارد

فقط بی هدف تمام خیابانهای این شهر را پرسه میزند

و دلش خوش است که از تو فاصله می‌گیرد

اما زمین بدجور گرد است

هر چه دورتر نزدیک تر

  • علی خوشاب
۱۸
تیر

صبح. از دریچه چوبی اتاقت پاورچین پاورچین میگذرد

هوای دم کرده باران و. اقتاب گره خورده در قطره

گنجشکان این باغ را همیشه بی بال و پر کرده 

صبح است داس بیداری بغل کن خواب را از چشمان سبزت درو. کن

مزرعه ی  گیسوی تو را در چنین هوایی بوسه باید کاشت

نوازش بهاری بوی باران، و طراوت خاک

این عشق است ک در جویبار زندگی جاریست

برخیز دستانت را به من بده دستان تو بوی باران می‌دهند

زیر باران، بوی باران، یک غزل از کنج لبت، اخ، ان دو تار افتاده روی رباب ابرویت 

این عشق است که در لحظه ی دیوانگی ام جاریست

تمام کوچه های شهرتان را باید بگردم

باید سر هر دیواری از تو نشانه ای بگیرم

من عاشق مرور همین خاطرات باران خورده ام

من محکوم به زیبا زندگی کردن در همین لحظه باتوام

برخیز و تا انتهای هر کوچه ای با من بیا 

اینجا سمت هر پنجره ای که رو باد و باران باز میشود

باید تو را مدام  بوسید

اینجا هر حواسی که محض نگاه ماست باید با تو. رقصید

من به تمام اهالی این کوچه و برزن یک بوسه از تو بدهکارم

من موج موزون شده دلهای شکست خورده عشاق شهر  شمایم

گیسویت را زیر باران باز کن، شعر مرا به مرور تکرار کن

لب به لبم بکشو طعم اشتیاق سالها بوسیدنت را در من زنده کن

وقت جنون فرا رسیده، درست همینجا

زیر آن کوچه که به تمنای سایه درختان رز که نگاهم افتاد در نگاهت

زیر آن خنکای درختان. گردو. که سر از دیوار به تماشای گرفتن دستانت  قد کشیدند

مرا ببوس لابه لای همین تاریخ تکراریمان

همین صبح به ظاهر ساده امان

لای همین قطرات باران

با همبن موی اشفته ات

هرسال، هرسال، هرسال

من از این تاریخ هربار میافتم

وهرسال هر سال هرسال

تو. این.تاریخ را هر بار با من امتحان بده

ł

  • علی خوشاب